آیا حیوانات واقعا درکی از مفهوم مرگ دارند؟
تاریخ، ساعت: 28 شهریور 1403, 14:21خبر آنلاین
شامپانزهای به نام مونی، تازه به باغوحشی در هلند آورده شده بود که فرزندنش را از دست داد. نگهبانان باغوحش خبر نداشتند او باردار بوده است. زوئی گلدزبورو، دانشجویی که ماهها درحال مطالعه و ثبت تعامل اجتماعی میان شامپانزهها بود نیز این موضوع را نمیدانست.
یکی از صبحهای سرد زمستان، گلدزبورو دید که مونی به تنهایی روی تنه درختی در مرکز محوطه نشسته است و چیزی را در آغوش دارد. تنها بودن مونی عجیب نبود، زیرا او در ایجاد ارتباط با ۱۴ شامپانزه دیگر باغوحش مشکل داشت. اما وقتی گلدزبورو به او نزدیک شد، فهمید مشکلی وجود دارد. مونی نوزادی را در آغوش داشت و آن نوزاد تکان نمیخورد.
گلدزبورو با عجله به اتاقی رفت که در آن نگهبانان باغوحش درحال آمادهکردن غذا برای شامپانزهها بودند و آنچه را که دیده بود، برایشان تعریف کرد. آنها در ابتدا حرفهای گلدزبورو را باور نکردند و گفتند احتمالا مونی با مقداری پوشال بازی میکند. اما پس از اینکه نگهبانان با چشم خود نوزاد را دیدند، وارد محوطه شدند و سعی کردند آن را از مونی بگیرند. مونی آن را رها نمیکرد و نگهبانان تصمیم گرفتند مدتی به انتظار بنشینند و سپس دوباره تلاش کنند.
در همین لحظات شامپانزه ماده دیگری به نام توشی در اطراف مونی پرسه میزد. توشی یکی از شامپانزههای مورد علاقهی گلدزبورو بود. چند سال پیش او به دلیل حمله برنامهریزیشده به پهپادی که درحال فیلمبرداری از شامپانزهها بود، به شهرت جهانی رسید. مدتها قبلتر نیز توشی سقط جنین را تجربه کرده بود. شاید برای توشی، دیدن مونی و بچهاش یادآور آن خاطرهی قدیمی یا احساسات مشابه بود. طی دو روز بعد او نزدیک مونی ماند، درحالیکه مونی همچنان جسد نوزادش را در آغوش داشت.
سرانجام، در کشمکشی با نگهبانان، جسد از دستان مونی افتاد، توشی آن را برداشت و از پسدادنش خودداری کرد. مونی به شدت عصبانی شد. نگهبانان توشی را در اتاقی جداگانه قرار دادند و مونی با عصبانیت به در میکوبید. گلدزبورو درمورد علت این رفتار مطمئن نبود. بهنظر میرسید مونی تحتتاثیر وابستگی شدید مادری قرار دارد و توشی شاید به تکراری از احساساتی که در گذشته تجربه کرده بود، واکنش نشان میداد.
مشخص نیست که آیا هیچکدام از شامپانزهها واقعاً درک کرده بودند چه بر سر بچه آمده است یا خیر. شاید آنها به اشتباه فکر میکردند بچه دوباره زنده خواهد شد. حتی با وجود آنکه شامپانزهها، نزدیکترین خویشاوندان ما در درخت زندگی و از حیواناتی هستند که به خوبی مورد مطالعه قرار گرفتهاند، همچنان نمیتوانیم با قطعیت این رفتارشان را تفسیر کنیم.
ماه ژوئن گذشته، بیش از ۲۰ دانشمند در دانشگاه کیوتو ژاپن برای بزرگترین کنفرانس تاریخ در زمینهی مرگشناسی مقایسهای (مطالعه تجربه حیوانات از مرگ) گردهم آمدند. این رشته علمی هرچند کوچک است، آثارش به دوران ارسطو برمیگردد. در سال ۳۵۰ پیش از میلاد، ارسطو درباره جفت دلفینهایی نوشت که دیده بود به سطح دریای اژه آمدهاند و بچهی مردهای را حمایت میکنند و «از روی دلسوزی سعی میکنند از خورده شدن آن جلوگیری کنند.»
بیشتر ادبیات علمی در زمینهی مرگشناسی مقایسهای شامل داستانهای مشابه هستند. برخی از آنها مانند داستان ارسطو کوتاهاند و برخی مانند داستان مونی و نوزادش که سال ۲۰۱۹ در مجلهی Primates منتشر شد، حاوی جزئیات اجتماعی بسیار بیشتری است.
دانشمندان میخواهند دریابند حیوانات هنگام از دستدادن نزدیکان، چه احساساتی را تجربه میکنند. آنها درسدد درک این موضوع هستند که آیا حیوانات نیز مانند ما از مرگ میترسند. بااینحال، در مسیر مطالعهی این موضوع موانع متعددی وجود دارد. پژوهشگران نمیتوانند با حیوانات مصاحبه کنند. درحالیکه میتوان تغییرات هورمونی را تحتنظر گرفت (سطوح کورتیزول بابونهایی که نزدیکان خود را از دست میدهند، بالا میرود)، این تغییرات ممکن است ناشی از عوامل استرسزای دیگر باشد.
تاکنون، بهترین دادههای مرگشناسی مقایسهای از مشاهدهی حیوانات در طبیعت یا جانوران اسیر در باغوحش ها به دست آمده است اما در اینجا نیز مشکلاتی وجود دارد.
گونههایی که واکنش جالبتری به مرگ نشان میدهند (مانند نخستیسانان غیرانسان، نهنگها و فیلها) دارای عمر طولانی هستند و نرخ مرگومیر در جوامع آنها پایین است. به دستآوردن دادههای سیستماتیک درباره واکنش آنها به مرگ معمولا نیازمند سالها یا حتی دههها مطالعه است.
آلسیا کارتر، انسانشناس تکاملی در کالج دانشگاهی لندن میگوید گروهی متشکل از هزار میمون رزوس را در جزیره کایو سانتیاگو در نزدیکی پورتوریکو شناسایی کرده است که برای چنین مطالعاتی ایدهآل خواهد بود. میمونهای رزوس بسیار اجتماعی هستند و معمولا ۱۵ تا ۲۰ سال عمر میکنند که مدت زمان کافی برای ایجاد روابط عمیق است؛ اما به قدری طولانی نیست که موارد مرگ در میانشان خیلی نادر باشد.
انسانها برای بررسی واکنش حیوانات به مرگ، ماهها در جنگلهای گرم و مرطوب یا محوطههای باغوحشها وقت صرف کرده و موانع سخت را پشت سر گذاشتهاند. هرچه باشد ما انسانها، اگر نگوییم خیلی زیاد، اما دستکم از آغاز تاریخ مکتوب، نسبت به مرگ حساس بودهایم. قدیمیترین اثر ادبیات حماسی، داستان پادشاه گیلگمش و کشمکش او با مرگ را روایت میکند. او که در جستجوی گیاهی است که وعده جاودانگی میدهد، میگوید: «مرگ در اتاق خواب من نشسته است و هرجا رو میکنم، در آنجا مرگ را احساس میکنم.»
کودکان انسان بین سنین ۴ تا ۷ سالگی یاد میگیرند که مرگ وضعیتی بازگشتناپذیر است!
فرهنگهای انسانی آیینهای مملو از نماد را برای دوران پیش از مرگ و پس از مرگ ابداع کردهاند. ما برای بیش از ۱۰هزار سال، کودکان از دسترفتهمان را در خاک قرار دادهایم و اطراف آنها گل چیدهایم. ما گونهی نگهبانان وفادار مقبرهها، سازندگان هرمها و مخترعان مراسم تشییع جنازهی گوناگون هستیم. ما دنیای پس از مرگ را چه در بهشت بالا و چه اینجا روی زمین در چرخ گردان تناسخ تجسم کردهایم. فیلسوفان ما نیز بهطور بسیار ظریفی به موضوع مرگ پرداختهاند و تعاریف آنها از مرگ در حاصل حاضر بالغ بر ۱۰هزار کلمه میشود.
ما انسانها حتی پایانپذیری خود را به خود کیهان نیز تعمیم دادهایم. دانشمندان به ما میگویند تریلیون سالها بعد، پس از اینکه آخرین کهکشانها از هم بپاشند و سیاهچالهها ذره ذره بخار شوند، کل کیهان هم نابود میشود.
تصورات پیچیده ما انسانها از مرگ ازطریق ژنهایمان به نسلهای بعدی منتقل نمیشود. آنها در طول زمان در ذهن افراد شکل میگیرند و به مرور در فرهنگ ما انباشته میشوند. کودکان انسان معمولاً بین سنین ۴ تا ۷ سالگی یاد میگیرند مرگ وضعیت موقتی یا برگشتپذیر نیست و چنانچه یکی از اعضای خانواده یا حیوان خانگی خود را از دست دهند، ممکن است کمی زودتر این موضوع را درک کنند.
سوزانا مونسو، فیلسوف اسپانیایی در کتاب جدیدی با عنوان «تظاهر به مردن: چگونه حیوانات مرگ را درک میکنند»، چنین استدلال میکند که احتمالا بسیاری از حیوانات دیگر نیز همین مفهوم ساده از مرگ (یعنی از دست دادن قدرت عمل) را درک میکنند که البته بدون دسترسی به ذهن آنها نمیتوان دراینباره اطمینان داشت.
پستانداران، ماهیها، پرندگان، خزندگان و حشرات همه نسبت به عاملیت در دنیای طبیعی آگاه هستند. آنها محیطهای خود را برای حرکات زیر نظر دارند و بین اشیاء بیحرکت و چیزهایی که برای دستیابی به هدف خود به گونهای حرکت میکنند، تفاوت قائل میشوند. برخی از آنها به گونهای رفتار میکنند که نشان میدهد میفهمند حیوانات دیگر ممکن است این توانایی را برای همیشه از دست بدهند. اما نمیدانیم این رفتارها ناشی از درک مرگ یا صرفا از روی غریزه است.
به موریانهها توجه کنید. در جلسه ژوئن در کیوتو، حشرهشناسی از دانشگاه ایالتی لوئیزیانا مقالهای درمورد روشهای مدیریت اجساد در مویانههای زیرزمینی شرقی ارائه داد. بیش از یک میلیون از این حشرات ممکن است در کلنیهای زیرزمینی تو در تو که دهها متر گسترش دارد، جمع شوند. وقتی موریانههای کارگر با یکی از همتایان خود که در یکی از تونلهای کلنی مرده است، مواجه میشوند، بسته به وضعیت جسد واکنشهای متفاوتی نشان میدهند. وقتی جسد تازه باشد، آن را میخورند؛ اما اجساد کهنه و پوسیده را دفن میکنند. سایر حشرات اجتماعی که در محیط های مشابه زندگی میکنند نیز به شیوههای مشابهی رفتار میکنند. زنبورها اجساد مرده را از کندو خارج میکنند، اما به نظر نمیرسد این رفتارها ناشی از درک مفهوم مرگ باشد.
اجساد موریانهها اسید اولئیک تولید میکنند که ظاهرا رفتار دفن را تحریک میکند. وقتی ادوارد ویلسون، زیستشناس آمریکایی مورچه زندهای را به این ماده آغشته کرد، اعضای کلنی بیدرنگ او را مرده فرض کردند و حتی در شرایطی که پاهایش را در اعتراض به این کار تکان میداد، او را از کلنی بیرون بردند.
مرگ، مفهومی پیچیده برای ما
شامپانزهها مانند موریانهها نیستند. مغز بزرگ و پیچیده آنها بهتر میتواند مفاهیمی مانند مرگ را درک کند و شواهدی وجود دارد که نشان میدهد آنها احساسی شبیه اندوه را تجربه میکنند.
چندین گونه از نخستیسانان غیرانسانی، دور عضو جامعه که بهتازگی مرده است جمع میشوند و در بسیاری از موارد به آرامی بدن بیجان او را لمس میکنند. جمعیت معمولاً به آرامی و بهطور منظم پراکنده میشود: افرادی که به حیوان مرده نزدیکتر بودهاند، بیشتر میمانند. جین گودال، مشاهده کرد شامپانزه هشت سالهای آنقدر کنار جسد مادرش ماند که خودش نیز مرد.
پستانداران دیگر نیز معمولا اطراف مردگان خود جمع میشوند. زرافهها هنگام انجام این کار گردنهای خود را به سمت لاشخورها تکان میدهند تا آنها را دور نگه دارند. در هند، جسد پنج فیل جوان درحالی پیدا شد که شاخه و برگ گیاهان و خاک روی آنها پوشانده بود و موجب شد برخی از دانشمندان فکر کنند سایر اعضای گروه آنها را دفن کردهاند.
آندره گونسالویز، متخصص مرگشناسی مقایسهای از دانشگاه کیوتو درمورد توجه بیشازحد به این داستان هشدار میدهد. بهگفتهی او فیلها در گودال پیدا شدند؛ بدین معنی که ممکن بود درون آنها افتاده باشند و شاخ و برگ و خاکها میتواند به دلیل تلاش خانوادههایشان برای بیرون کشیدن آنها به طور تصادفی روی اجساد جمع شده باشد.
مونسو به خوانندگانش یادآوری میکند حیوانات در دنیای خشن و خونآلودی زندگی میکنند که در آن شکارچیان در تاریکی شب حمله میکنند یا از ارتفاعهای نامرئی با چنگالهای تیز خود ظاهر میشوند.
محیط پر از خشونت زندگی حیوانات، شرایطی غنی برای درک مرگ فراهم میکند. مونسو گوزن جوانی را مثال میزند که درحال تماشای نبرد میان دو گوزن نر بزرگتر برای تصاحب قدرت است. پس از آنکه شاخهای آنها چندین بار به هم برخورد میکند و رقیب ضعیفتر نمیتواند برخیزد، گوزن جوان شروع به درک اصول اولیه مرگ میکند. اگر این درس به یاد او نماند، احتمالا فرصتهای زیادی برای یادگیری مجدد آن خواهد داشت.
حتی اگر شامپانزهها مفهوم مرگ را درک کنند، این مفهوم برای آنها به اندازه ما پیچیده نیست
گونسالویز درباره این موضوع که حیوانات در جوامع خود معنای مرگ را یاد میگیرند، مطمئن نیست و میگوید بسیاری از حیوانات، حیوانات دیگر را درحالیکه هنوز زندهاند، میخورند. مشخص نیست که آیا آنها در تلاشاند تا موجب مرگ آنها شوند یا آن را بهعنوان وضعیتی جداگانه از وجودداشتن درک میکنند. ممکن است آنها فقط در تلاش باشند منبع غذایی متحرکی را به دهان خود ببرند، مانند قورباغهها که صرفا بهعنوان واکنشی ذاتی، زبان چسبناک خود را به سمت هر چیزی که شبیه شبپره است، دراز میکنند.
در میان شامپانزهها، اعمال خشونت بیرحمانه، ازجمله قتل، نشاندهنده درک عمیقتر از مرگ است. شامپانزهها مانند گرگها و شیرها (و انسانها)، گاهی با هم همکاری میکنند تا اعضای گروه رقیب را بکشند. این حملات ممکن است با برنامهریزی قبلی انجام شود. دو یا سه نر به منطقهای که گروه دیگری در آن مستقر است، وارد میشوند. آنها با سرعت و با احتیاط حرکت میکنند و حتی وقتی از منابع غذایی عبور میکنند، برای خوردن آن توقف نمیکنند. آنها هدفهای تنها را انتخاب و حملات خود را هماهنگ میکنند تا خودشان آسیب نبینند. در برخی موارد، شامپانزههای مهاجم حتی پس از تسلیمشدن قربانی به حملات خود ادامه میدهند و تنها زمانی از کار خود دست میکشند که او دیگر نفس نکشد.
بدیهی است که حتی اگر شامپانزهها مفهوم مرگ را درک کنند، این مفهوم برای آنها به اندازه ما پیچیده نیست. انسانها میدانند مرگ چیست و میدانند روزی به سراغ آنها خواهد آمد.
جیمز اندرسون، استاد بازنشسته دانشگاه کیوتو که بهعنوان پدر علم مرگشناسی مقایسهای شناخته میشود، میگوید احساسی که شامپانزهها از مرگ خود دارند مانند احساس ما انسانها درباره مرگ نیست. او میگوید با وجود هزاران ساعت مشاهده، تابهحال کسی شاهد تلاش شامپانزهای برای خودکشی نبوده است. بهگفتهی اندرسون، فقط حیوانی که میداند میتواند بمیرد، سعی میکند مرگ خود را به وجود آورد. او میگوید که فقدان وجود گزارشهای مطمئن از رفتار خودکشی در شامپانزهها یا هر حیوان دیگری نشان میدهد بار وجودی مرگ بهطور منحصربهفردی بر دوش ما انسان ها است.
البته اندرسون و همچنین سایر دانشمندان متخصص درزمینهی مرگشناسی مقایسهای هنوز نمیتوانند پاسخ نهایی را ارائه کنند. آنها میتوانند به ما بگویند درک شامپانزهها از مرگ بیشتر از درک موریانهها از مرگ است، اما سایر موارد ناشناخته است و شاید هم تا ابد آشکار نشود. فقط میتوانیم امیدوار باشیم با ادامهی مطالعه شامپانزهها، رفتارهای جدیدی از آنها را شاهد باشیم که بیشتر دنیای درونی آنها را آشکار کند.
داستان مونی و نوزادش ممکن است یکی از همین موارد باشد. پس از اینکه نگهبانان باغوحش، توشی را تنها گذاشتند، تصمیم گرفتند اوضاع را آرام کنند. آنها تا روز بعد او را از دیگران دور نگه داشتند. در همین حین برای مونی همه چیز تغییر کرده بود.
مونی قبلا در تعامل با شامپانزههای دیگر مشکل داشت و عادت داشت هنگام تیمار کردن، موهای شامپانزههای ماده دیگر را محکم بکشد. او اغلب خیلی نزدیک به آنها مینشست و به شکل نامناسبی به آنها خیره میشد. روزی که توشی به گروه بازگشت، مونی توسط شامپانزههای دیگر احاطه شده بود. وقتی او توشی را دید با سرعت بلند شد و به او سیلی زد.
توشی واکنشی نشان نداد و طی ۳۰ روز پس از آن، او و شامپانزههای دیگر بیشتر با مونی تعامل داشتند. هیچ شامپانزه دیگری چنین افزایشی در توجه را تجربه نکرد و تقریبا کل شامپانزهها در این ابراز توجه شرکت داشتند. آنها مونی را در آغوش گرفتند و او را بیشتر نوازش کردند، اما به یک اندازه در این توجه سهیم نبودند. برخی بیشتر از دیگران مراقب مونی بودند و بیشتر از همه توشی مراقبش بود. بهنظر میرسید موضوع مهمی بین این دو شامپانزه ردوبدل شده بود. چند ماه بعد، اوضاع در محوطه تا حد زیادی به حالت عادی بازگشت. مونی دیگر مورد نوازش قرار نمیگرفت و نرها دوباره شروع به اذیتکردن او کردند. اما توشی و مونی اغلب کنار هم مینشستند و این رابطه نزدیک تا به امروز ادامه دارد.